فقط جایی برای نوشتن.

ساخت وبلاگ

امکانات وب

مامانم یکشنبه رفت سفر،. دوشنبه رو پیش بابام موندیم و شب اومدیم خونمون. سرراه گوشت خریدیم و شبی شستم و بسته بندی کردم و یه قسمت هم گذاشتم یخچال که برای امروز نخودآب درست کنم. اخه خودمم میفهمم این خونریزی ها روی اعصابم تاثیر گذاشته و ترکش‌هاش از همه بیشتر نصیب میم بیچاره میشه!دیشب خداروشکر خداروشکر میمچه آروم بود، سر ساعت بیدار میشد شیرش رو میخورد و میخوابید. امروز میخواستم عکاسی دوماهگیش رو انجام بدم واسه همین صبح انگیزه کامل داشتم برای بیدار شدن، ساعت هشت که میمچه بیدار شد و شیر خواست دیگه منم راه افتادم. از شب قبل تخم مرغ آب پز کرده بودم برای صبحانه و هم لقمه کنم میم خواست بره سرکار ببره، که خب میم هم دیرتر رفت سرکار و صبحانه رو خونه باهم خوردیم.عکاسی انجام شد و رفتم توپ ها و عروسکش رو که برای عکس استفاده کرده بودم بذارم تو کمد که چشمم به یه لباسش افتاد که اصلا ازش یادم نبود و اگه نمیدیدمش دیگه کوچیکش میشد. همون موقع که ذوق کرده بودم از پیدا کردن لباس جدید و داشتم نگاهش میکردم یه لباس دیگه هم اون وسط توجهم رو جلب کرد و اونم برای الان اندازه ش بود. باورم نمیشد این فسقلی که حتی لباس سایز صفر هم از تنش میوفتاد حالا اونقدر بزرگ شده که سایز یک ها رو باید تند تند تنش کنم تا کوچیک نشده. خدایا شکرت، خدایا الحمدلله، خدایا ممنونم ازت. یادمه همون روزایی که من خیلی حالم بود از کوچولویی میمچه، یه شب خالم زنگ زد و صحبت کردیم گفت خیالت راحت خیلی زود میرسه اون روزی که یکی یکی لباساش کوچیکش میشه و باید بذاری کنار و لباس نو بخری. همونجا پشت تلفن بغضم ترکید و گفتم خداکنه... اخه خیلی برام دور و بعید بود، میمچه اون قدر لاغر بود که وقتی میخواستم پوشکش کنم یا لباسش رو عوض کنم گریه م میگرفت. حالا ا فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 60 تاريخ : پنجشنبه 7 ارديبهشت 1402 ساعت: 14:46

امروز تولد آقای میم بود، ۳۵ ساله شد و ششمین تولدی که ما کنار همیم!از قبل تصمیم داشتم برم لباس بگیرم براش،. بدجور لباس لازم بود هم برای خونه و هم برای مهمونی! اغلب لباساشو من میگیرم تو این سال ها یعنی یا من خریدم یا به زور من خریده فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 58 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:56

نمیدونم تحت تاثیر کانال های ایتا و گوش کردن سخنرانی هاست یا بزرگتر شدم، یا اینکه تحت تاثیر خلق و خوی میم که کلا همه چیز دنیا به کتف چپشه منم اینطوری شدم!اما حالا علت هرچی هست راضیم از خودم فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 62 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:56

یه وقتایی حس میکنم مامانم ازینکه تو نگهداری میمچه بهم کمک میکنه اذیته، حتی الان به ذهنم رسید برای اینکه از دستم خلاص بشه یا خوش بینانه ش اینکه بخواد منو وادار کنه رو پای خودم بایستم داره میره سفر.اخه همون روزی که واکسن دوماهگی این بچه ست داره میره. چند بارم وسط شوخی جدی گفتم نرو. ولی فایده نداشت. چند بار با خودم عهد کردم این بار از خستگی بمیرمم نمیام خونشون بمونم یا زنگ بزنم بگم بیاد خونمون، اما باز میمچه و بی خوابی هاش و گریه هاش کار رو به جایی رسوند که عهدم رو شکستم. لعنت بر کولیک!لعنت بر شیرخشکی شدن بچه!امشب به مامان میگفتم خدا برای مامان های شیرخشکی باید دوتا بهشت زیرپاشون بذاره!!هرجا میخوای بری شیرخشک و فلاسک همراهت ببر. بچه این شیرخشک رو میخوره یبس میشه اون مدل رو میخوره اسهال میشه یه فلاسک آبجوشو یه جوری نگه میداره که ذره ای سرد نمیشه و تو همون نقطه جوش میمونه، یه فلاسک دیگه نقش یخچال رو داره!!تهش هم روی همه ی شیرخشک ها نوشته هیچی شیر مادر نمیشه!خب اون مادر بدبخت هزارجاش داره پاره میشه با این مدل شیر دادن به بچه دیگه چیکار کنه؟ چرا عذاب وجدان میدین بهش؟؟تو حرم داشتم بهش شیشه میدادم پیرزنا چپ چپ نگاهم میکردن!تو مهمونی افطاری داییم هم همینطور!!با خودم نقشه کشیدم اگه یه بیگانه ازم پرسید چرا بهش شیرخشک میدی جواب بدم : من نازام، از پرورشگاه گرفتمش!!امیدوارم اونقدر شرمنده بشه که دیگه به خودش جرئت نده اینطوری کسی رو قضاوت کنه. . بخاطر کولیک، میمچه خواب یکسره و طولانی نداره طفلی. تو خواب هر از گاهی یا گریه میکته یا غرغر و یا حتی جیغ!منم اونقدر از خواب پریدم از دستش که تو همین مدت سه بار تبخال زدم!!.امشب خونه خاله م بودیم و جدیدا فهمیدم چقدر آدم های دور و برمم هستن که خصوصیات غ فقط جایی برای نوشتن....
ما را در سایت فقط جایی برای نوشتن. دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fso1996o بازدید : 57 تاريخ : جمعه 1 ارديبهشت 1402 ساعت: 13:56